loading...
عاشقانه
ali بازدید : 86 سه شنبه 26 مهر 1390 نظرات (0)

در زمانهاي بسيار دور زماني که هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود ، همه فضيلت ها در همه جا شناور بودند. . روزي همه آنها دور هم جمع شده بودند ناگهان يکي از آنها ايتاد و گفت بياييد يک بازي کنيم مثلاً قايم باشک. همه از اين پيشنهاد خوشحال شدند وديوانگيفوراً فرياد زد من چشم ميگذارم... من چشم ميگذارم... واز آنجا که هيچ کس نميخواست به دنبال ديوانگي بگردد همه قبول کردند .ديوانگي جلوي درختي رفت وچشمهايش را بست وشروع به شمردن کرد يک،دو،سه ...



همه رفتند و در جايي پنهان شدند ،لطافت خودرا به شاخ ماه آويزان کرد .خيانت داخل انبوهي اززباله پنهان شد .اصالت در ميان ابرها مخفي گشت.



هوس به مرکز زمين رفت.طمع داخل کيسه اي که خودش دوخته بود رفت وديوانگي مشغول شمردن بود هفتادونه،هشتاد... همه پنهان شده بودند به جزعشق که همواره سردرگم بود ونميتوانست تصميم بگُيردوجاي تعجب هم نيست زيرا همه ميدانيم که پنهان کردن عشق مشکل است . در همين حال ديوانگي به پايان شمارش ميرسيد نودوپنج،نودوشش،نودو.....



هنگامي که ديوانگي به صد رسيد عشق پريد بربالين يک بوته ي گل سرخ وپنهان شد.ديوانگي فرياد زد "دارم ميام" و او اولين کسي را که پيدا کرد تنبلي بود زيرا تنبليش آمده بودجايي پنهان شود ولطافت رايافت کهبه شاخ ماه آويزان بود. هوس در مرکز زمين بود. يکي يکي همه پيدا شدند به جزعشق ،او ازيافتن عشق نااميد شده بود. حسادت درگوشش زمزمه ميکرد تو بايد فقط عشق راپيدا کني او پشت بوته گل رز پنهان شده است. ديوانگي شاخه اي خشک از تنه ي درختي کندوبا شدت وهيجان زياد آن رادر بوته ي گل سرخ فرو کرد ودوباره و دوباره تا با صداي ناله متوقف شد.عشق ازپشت بوته بيرون آمد،با دستهايش صورت خودرا پوشانده بودو ازميان انگشتانش قطرات خون بيرون ميزد.ديوانگي گفت:من چه کردم ؟ چگونه ميتوانم تورادرمان کنم ؟ عشق پاسخ داد تو نميتواني مرا درمان کني اما اگر ميخواهي کاري بکني راهنماي من باش .



«اين گونه است که از آن روز به بعدعشق کور است وديوانگي همواره در کنار اوست.»







فاصله


مجنون هنگام راه رفتن كسي را به جز ليلي نمي ديد. روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين كه متوجه شود از بين او و مهرش عبور كرد. مرد نمازش را قطع كرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد و گفت: من كه عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو كه عاشق خداي ليلي هستي چگونه ديدي كه من بين تو و خدايت فاصله انداختم؟

ali بازدید : 66 سه شنبه 26 مهر 1390 نظرات (3)

متولدين فروردين ماه :
به سوي من بيا
تاتو را حس كنم
و دنيا خواهد ديد
داستان عشقي سوزان را
كه شعله اش در قلب من خواهى بود

به هنگام عاشقي گويي در دنياي شواليه ها و پرنسس ها سر ميكند.
قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست.


متولدين ارديبهشت ماه :
عشق را در چشمان منبنگر
چهره ي بر افروخته ام را ببين و عشق را حس كن
به صداي نفس هاي من گوش كن
و بشنو ترانه ي عشق را

عاشقي بي قرار است و كمرو ولي پرشهامت.
موسيقي بر او تاثير فراوان دارد.


متولدين خرداد ماه :
با من به رويا بيا به روياي عشق
بيا تا بر فراز بلندترين كوه گام نهيم
بيا تا در ژرف ترين اقيانوس شنا كنيم
بيا تا به دورترين ستاره ها پر كشيم
بر عشق ما هيچ چيز ناممكن نيست

بهترين عاشق دنياست و گفتارها و دل او پر ز روياهاي عاشقانهاست.


متولدين تير ماه :
بهشت هيچ است
دربرابر گام برداشتن در كنار تو
در شبي زيبا
زير نور ماه

دلي نازك و پرز محبت دارد و از دل سوختن مي هراسد.


متولدين مرداد ماه :
گويي خورشيد گرماي خود را از دست داده است
و گل هاي سرخ عطري ندارند
و ستارگان ديگر نميخوانند
آن گاه كه چشم مي گشايم و مي بينم
با تو نيستم

عاشق پيشه است وبي عشق زندگي نمي كند.


متولدين شهريور ماه :
شايد به نظر برسد كه عاشق نيستم
شايد به نظر برسد كه نمي توانم عاشق باشم
شايد به نظر برسى كه حتي نمي خواهم عاشق باشم
ولي نه در برابر عشقي مانند عشق من به تو
كه تا آخرين لحظه عمر آن را در قلبم نگاه خواهم داشت

عشق او شعله اي كوچك ولي جاودان است و در پي عشقي حقيقي است.


متولدين مهر ماه : 
با پر شورترين گفتارهاي عاشقانه
با ماجراهاي عاشقانه اي كه خواهيم داشت
با فداكاري هايم درراه عشق به تو
خواهي ديد كه چگونه دوستت دارم

در امور عشقي ورزيده است وزندگي اش پر ز ماجراهاي عاشقانه است .. . .
زن متولد مهر عشق خود را در عمل نيزبه اثبات مي رساند.


متولدين آبان ماه : 
در التهاب شنيدن ترانه ي گام هاي تو هستم
كه به سوي من مي آيي
و عاشقم بر انتظار آن لحظه كه تو رادر كنار خود حس كنم
دوستت دارم

هيجان عشق براي او زيبا و پر جاذبه است ودر عشق صادق است.


متولدين آذر ماه :
نجوايي از سوي تو
نگاهي كوتاه از تو
لبخندي شيرين بر لبان زيبايت
و من خود را غرق در عشق مي يافتم

خوش بين است و راستگو. شايد نگاهي شاعرانه به عشق داشته باشد.


متولدين دي ماه :
روزها ماه ها و سال هامي گذرند
و شايد هيچ چيز عوض نشود
جز من
كه بيش از پيش عاشق گشته ام

شايد در ظاهر بي احساس باشد ولي قلبي گرم و پر ز عشق دارد.


متولدين بهمن ماه :
مي خواهم آزاد زندگي كنم
بسان پرندگان مهاجر
ولي قفسي ساخته از عشق تو
جايي است كه همواره روبه آن خواهم داشت

عشق خود را دير ابراز مي كنى و عاشق آزادي است. اولين عشق او قلبش را به تپش در مي آورد و هرگز فراموش نخواهد شد.


متولدين اسفند ماه :
من آني نيستم
كه بي عشق زندگي را سر كنم
آن گاه كه در رويايي عاشقانه هستم
و چشمانم را ميگشايم
و عشق رويايي ام را در تو مي بينم


در عشق بي نظير است.جذاب و پرنشاط است.احساساتي و رويايي است.

ali بازدید : 63 سه شنبه 26 مهر 1390 نظرات (0)

مرد و زن جواني سوار بر موتور در دل شب ميراندند.آنها عاشقانه يکديگر را دوست داشتند.

زن جوان: يواش تر برو، من مي ترسم.
مرد جوان: نه، اينجوري خيلي بهتره.
زن: خواهش ميکنم ، من خيلي مي ترسم.
مرد: خوب، اما اول بايد بگي که دوستم داري.
زن: دوستت دارم، حالا ميشه يواش تر بروني.
مرد: منو محکم بگير.
زن: خوب حالا ميشه يواش تر بري.
مرد جوان: باشه به شرط اينکه کلاه کاسکت منو برداري وروي سر خودت بذاري، آخه نميتونم راحت برونم، اذيتم ميکنه.

روزبعد واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سيکلت با ساختمان حادثه آفريد.در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتورسيکلت رخ داد، يکي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري درگذشت. مرد جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود. پس بدون اينکهزن جوان را مطلع کند با ترفندي کلاه کاسکت را بر سراو گذاشت و خواست تا براي آخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمي مي آيد و بازدمي ميرود. اما زندگي غير از اين است و ارزش آن در لحظاتي تجلي مي يابد که نفس آدمي را مي برد

ali بازدید : 76 سه شنبه 26 مهر 1390 نظرات (0)

روزي همه فضابل و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از هميشه.

 

ناگهان ذکاوت ايستاد و گفت: بياييد يک بازي بکنيم؛.

مثلا" قايم باشک؛ همه از اين پيشنهاد شاد شدند

 

ديوانگي فورا" فرياد زد من چشم مي گذارم من چشم مي گذارم.

و از آنجايي که هيچ کس نمي خواست به دنبال ديوانگي برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

 

ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع کرد به  شمردن ....يک...دو...سه...چهار...

 

همه رفتند تا جايي پنهان شوند؛

 

لطافت خود را به شاخ ماه آويزان کرد؛

 

خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد؛

 

اصالت در ميان ابرها مخفي گشت؛

 

هوس به مرکز زمين رفت؛

 

دروغ گفت زير سنگي مي روم اما به ته دريا رفت؛

 

طمع داخل کيسه اي که دوخته بود مخفي شد.

 

و ديوانگي مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و يک...

 

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نميتوانست تصميم بگيرد. و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان کردن عشق مشکل است.

 

در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد.

نود و ينج ...نود و شش...نود و هفت... هنگاميکه ديوانگي به صد رسيد, عشق پريد و در بوته گل رز پنهان شد.

 

ديوانگي فرياد زد دارم ميام دارم ميام.

 

اولين کسي را که پيدا کرد تنبلي بود؛ زيراتنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و لطافت را يافت که به شاخ ماه آويزان بود.

 

دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمين؛ يکي يکي همه را پيدا کرد جز عشق.

 

او از يافتن عشق نااميد شده بود.

 

حسادت در گوشهايش زمزمه کرد؛ تو فقط بايد عشق را پيدا کني و او پشت بوته گل رز است.

 

ديوانگي شاخه چنگک مانندي را از درخت کند و با شدت و هيجان زياد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صداي ناله اي متوقف شد .

 

عشق از پشت بوته بيرون آمد با دستهايش   صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد.

شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند.

او کور شده بود.

 

ديوانگي گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه مي توانم تو را درمان کنم.»

 

عشق ياسخ داد: تو نمي تواني مرا درمان کني، اما اگر مي خواهي کاري بکني؛ راهنماي من شو.»

 

و اينگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و ديوانگي همواره در کنار اوست.


ali بازدید : 75 سه شنبه 26 مهر 1390 نظرات (0)
عشق کلمه ايست که بار ها شنيده مي شود ولي شناخته نمي شود.
عشق صداييست که هيچ گاه به گوش نمي رسد ولي گوش را کر مي کند.
عشق نغمه ي بلبليست که تا سحر مي خواند ولي تمام نمي شود.
عشق رنگيست از هزاران رنگ اما بي رنگ است.
عشق نواييست پر شکوه اما جلالي ندارد.
عشق شروعيست از تمام پايان ها اما بي پايان است.
عشق نسيميست از بهار اما خزان از آن مي تراود.
عشق کوششيست از تمام وجود هستي اما بي نتيجه.
عشق کلمه ايست بي معني ولي هزاران معني دارد.
عشق.........
عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معني را مي رساند ولي معني آن گفتني نيست.

عشق در 10 کلمه

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 75
  • بازدید کلی : 2,934